سفارش تبلیغ
صبا ویژن



نفسم تنگ آمده. می خوام بیام تو هوایی که نفس کشیدید نفس بکشم . احساس میکنم نیّتم زنگ زده  می خوام قدم گاه نیتتون رو ببینم . احساس می کنم چند وقتی شده که بیخدی گریه نکره ام  . می خوام بیام خاکی که اشکهاتون رو بوسه زده ببوسم . اجساس می کنم  چند وقتی شده کفشم خاکی خاکی نیست . دوست دارم بیام خاک کف پوتین هاتون رو بکشم به چشمام . دوست دارم بیام ارض لن تسطیع ان تفرق بین لحم مجاهد و تراب جنوب رو ببینم . دلم تنگ شده خیلی ..   خیلی ... می خوام بیام ببینم کی بودید . می شه آیا ؟
نوشتنم نمیاد
هرکی می خواد فکر کنه لوس بازی در آوردم . آزادی فکر کامل داره . راحت باش.

همین .
جاری باشید .
یا محمد و یاعلی .



علی ::: پنج شنبه 85/12/24::: ساعت 11:34 صبح

 نظرات دیگران: نظر



وقتی فهمیده بود که من مجاهد رو می نویسم از همون محل کارش تماس گرفته بود، می خواست با هام حرف بزنه . نمی دونم چی می خواسته بگه . خودش خیلی وقته که مجاهده . خیلی ی ی... تقریبا همه جور جهادی رو هم تجربه کرده . از جهاد کلتف ملوتوفیک . تا جهاد سایبریک . حتی جهاد توی لبنان .جهاد با نفس جهاد با درس . و ... . زنگ زده بود ولی من نبودم . هیچ وقت از خاطرات جهادش تعریف نمی کنه . هر چی هم شنیدم از این ور و اون ور بوده . شاید میخواست بگه بچه جان جهاد یعنی اخلاص مطلق نه اینکه جار بزنی من مجاهدم . تنش هم به تنه‏ی مجاهدین زیادی خورده از هادی و حسن نصر الله بگیر تا ... .شاید خواسته بگه با پای کامپیوتر نشستن و تق تق کردن آدم مجاهد نمیشه . پینه های پیشونیش و ترکشای توی دستش جهاد تعریف می کنن و کیف کتاب هاش و چشای شیمیایش جهاد نشون می دن .شایدمی خواست بگه جهاد یعنی جهد و تلاش شبانه روزی . بی وقفه . شاید می خواسته بگه که بچه جان با جهاد جهاد گفتن آدم مجاهد نمیشه .

____________________________________________
پ.ن-1:استاد دوست رفیقم که دوست استاد رحیم پورازغدی هست در احوالات استاد رحیم پور ازغدی برای دوست رفیق من تعریف می کرده که استاد رحیم پور ازغدی بعد از جنگ تحمیلی نشسته فکر کرده که خب .حالا چطوری می خوان به ما آسیب برسونن . کودتا که کردن تحریم اقتصادی که کردن جنگ تحمیلی که کردن . به این نتیجه میرسه که الان دیگه از راه شبهه های علمی و این جور خطها به ما حمله می کنن .تعریف می کنه که از اون به بعد استاد رحیم پور ازغدی شبانه روز . (شبانه روز) مشغول مطالعه و تحصیل میشه . شبا نه روز.

پ.ن-2:داداشم تعریف می کنه توی یکی از سخنرانی ها از مجاهد رحیم پور ازغدی می پرسن که چه متد مطالعه ای رو پیشنهاد می کنید . مجاهد رحیم پور ازغدی هم گفته بوده والا متد خاصی نمی خواد همون متدی رو معرفی می کنم که خدمون استفاده کردمیم . خر خونی

پ.ن-3:از همون اول هم گفتن که با حلوا حلوا گفتن دهن آدم شیرین نمیشه . با مجاهد مجاهد گفتن هم مجاهد.
جهاد سخته .
خیلی هم سخته .
خیلی خیلی هم سخته .
به خاطر همین هم ((فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما))

پ.ن-4:این روزا جهاد به گردم فشار آورده . یکی اینکه ایام امتحاناتمونه . یکی اینکه برای یه اردوی جهادی آماده می شیم صحنه هایی(1-2-3-4) از این عرصه جهاد دومی .

پ.ن-5:یه هدیه ...



علی ::: یکشنبه 85/12/13::: ساعت 6:16 عصر

 نظرات دیگران: نظر



این چند وقته خیلی اعلامیه مرگ می خونم .
با نهایت تاسف و تاثر ...
به اطلاع امت حزب الله می رساند که ...
با خبر شدیم دوست عزیزمان و برادر گرامیمان ...
هر گل که به چمن بیشتر می دهد صفا ...
از کلیه دوستان و برادران در خواست میشود...
شادی روح آنمرحوم مغفور ...
خیلی هم بهم خبر مرگ میدن تاجایی که هیچ تلفنی رو جواب نمیدم مگه اینکه قبلش احتمال مرگ بدم . خیلی هم به مرگ خودم  و اعلامیه‏ی مرگ خودم فکر می کنم . چند شب پیش نشستم و اعلامیه‏ی مرگم رو طراحی کردم . جالبه بنده خدا مادرم هم تو طرح نظر داد  بدون اینکه بدونه این اعلامیه‏ی پسرشه . حرف هم اینکه مرگ رو خیلی سخت نگیریم . مرگ همین بیخ گوشمونه . بیخ . شاید پشت اون در . شاید توی حیاط . شاید همین روی صندلی . و خدایی که در این نزدیکی است . لای این کاج بلند . لای این شب بو ها



علی ::: سه شنبه 85/12/1::: ساعت 6:38 صبح

 نظرات دیگران: نظر



ای یه کامنته به این مطلب
نویسنده: غلامعلی مجاهد
جمعه 27 بهمن1385 ساعت: 9:59
شهید اشمر رو میشناسیم و اون نماز سر عملیاتش رومی دونیم .
راشل کوری رو می شناسیم و اون یادی که تو ذهن مردم ازش مونده رو میدونیم .و ....
ولی کاش یه بار بری اون جا و مجاهدین رو ببینی . مجاهدینی که فقط دوست داری تماشاشون کنی . مجاهدینی که وقتی یه لبخند میزنن روحت به پرواز در میاد . و پشت این لبخند یه کوه ایمان هست یه کوووه .کاش بری و بچه های مجاهدین رو ببینی . بچه کوچولو هایی که خیلی بزرگن و اغلب می دونن باباشون چه کارست و می دونن آخر این کار شهادته . بری و ببینی که شعر بازیشون ((حزب الله یا عیونی دمّر کریاتشمونی1.)) هستش .
کاش بری و ببینی خونواده هاشون وقتی یه سخنرانی از آقا سید علی خامنه ای پخش میشه چطور با تلفنبه هم دیگه خبر میدن و ببینی اشک چشماشون رو وقتی منتظرن آقا حرف بزنه .
کاش بری و ببینی که عکس آقا رو چطوری روی دیوار مرز لبنان و اسرائیلی چسبوندن .
کاش بری و ببینی .
کاش
وب سایت

مردانی پایدار تر از کوه ها
و سر های بر افراشته ای که کجا به آنها برسند کوه های بر افراشته ی زمین
از سوی دیگر اراده های که بگردید تمام دنیا را به دنبالشان . هیچ شبیه و مانندی نخواهید یافت.
از سوی دیگر . پایداری و اراده و شور و قدرت
از سوی دیگر . سرزمینی که تمی توانی بین تکه های بدن مجاهدین و خاک جنوب و بقاع غربیش فاصله بیندازی.
_____________________________________________________________
1-حزب الله ای چشمان من کریاتشمونی2 را در هم ریز.
2_ کریاتشمونی یه شهرک صهیونیست نشین که فاصله‏ی زیادی با لبنان نداره .
3_ نشید4 قبلی رو بر می دارم و بعد از اینکه پست جدید رو گذاشتم این کلمه5 رو می زارم به عنوان موسیقی وبلاگ
4_ نشید : آهنگ های حماسی رو میگن
5_ کلمه : سخنرانی
6_ راهنماییم کنید چطوری یه آرشیو از کلمه ها و اناشید درست کنم


علی ::: جمعه 85/11/27::: ساعت 10:11 عصر

 نظرات دیگران: نظر



حرفی ندارم جز حرفهای پارسالم
هنوز هم هیچ چیز عوض نشده

....................................................................

زهرا جان اون روزی که محسنت رو پشت در شهید کردن ؛اون روزی که دستای علیت رو بستن ؛اون روزی در خونت رو به آتیش کشیدن ؛ اون روزی که سیلی زدن ؛ اون روزیکه جگر سوزوندن . اون روز من نبودم .

حالا که هستم 

ولی .......کاش نبودم

هستم و می بینم  حرم پسرت رو ؛ حریم  خدا رو پست ترین موجودات از نوادگان همون ظالمایی که محسنت رو شهید کردن به آتیش میکشن  و  من ....

کاری از دست من بر نمیاد جز  

اشک

اشک

اشک

آه .  چاه . چاهی ندارم 

هوا  بد جور ابریه  

آسمون بغض کرده

من هم  .



علی ::: سه شنبه 85/11/24::: ساعت 10:34 صبح

 نظرات دیگران: نظر



<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
 
Yahoo mail