دیروز با یه خانم چهل و پنج سالهی مصری که تصمیم داشت شیعه بشه چت میکردم. ازش پرسیدم که بچه هاش چهکار میکنن. شروع کرد با ذوق خاصی گفتن که یه پسرش تو دانشگاه ادبیات قاهره تخصص زبانهای ایطالیایی و فرانسوی و انگلیسی و ... میخونه و دخترش فوق لیسانس علوم سیاسی.
.................................
من که دیدم خیلی ذوق کرده از اینکه تونسته همچین بچه هایی رو تربیت کنه براش این جمله ی امام رو گفتم که ((از دامن زن مرد به معراج میرود))
.................................
یه چند دقیقه ای فقط داشت از ذوق رائع من تعریف میکرد و اینکه چه جمله ی قشنگی و اصلا چقدر تو فهمیده هستی و ... .
وقتی بهش گفتم این جمله از امام خمینی بوده شکه شد. چند دقیقهای چیزی نگفت .
احساس کردم بغض کرده
___________________________________________________
پ.ن 1)مسلماً با ایشون عربی چت میکردم. اون هم عربی با لهجهی مصری
پ.ن 2) اینکه تصمیم دارند شیعه شوند را بنده خدایی که ایشون را به معرفی کرد میگفت.
پ.ن 3) یکی دو مورد شبهه شده بود که امیدوارم رفع شده باشه.
نظرات دیگران: 13 نظر
1)
دیروز نمی دونستم آتیش دل یعنی چی
2)
چطور بدن این نازنین این عزیز را شستشو کنم . اگر تغسیل فاطمه با اشک چشم مجاز بود؛ آب را بر بدن او حرام میکردم . اگر دفن واجب نبود خاک را هم بر او حرام میکردم .حیف است این جسم آسمانی در خاک. حیف است این پیکر ثریایی در ثری، حیف است این وجود عرشی در فرش . اما چه کنم که این سنت دست و پا گیر زمین است . از تبعات زندگی خاکی . پس آب بریز اسماء کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش میکرد, ای اشک بیا . بیا که اینجاست جای گریستن .
ای وای این تورم بازو از چیست ؟... این همان حکایت جگر سوز تازیانه و بازوست .خلایق باید سجده کنند به اینهمه حلم, به این همه صبوری . فاطمه؛ گفتی بدنت را از روی لباس بشویم .برای بعد از رفتنت هم باز ملاحظه این دل خسته را کردی؟ نازنین؛ چشم اگر کبودی را نبیند, دست که التهاب و تورم را لمس میکند . ای کسی که پنهان کاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی , شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تو را نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب, نگریسته باشد . اینجا جای تازیانه نا مردان است و درآن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند.
ای خدا این غسل نیست . این شستشو نیست . مرور مصیبت است . دوره کردن درد است .تداعی محنت است . ای وای از حکایت محسن, حکایت آن در و دیوار؛ حکایت آن میخ آهنین با بدن نحیف و خسته و بیمار ؛ حکایت آن آتش با آن تن تب دار؛ حکایت آن دست پلید با این گونه و رخسار؛ حکایت آن همه مصیبت با این دل بی قرار.آرامتر اسما؛ دست به سادگی از اینهمه جراحت عبور نمیکند, دل چطور این همه مصیبت را مرور کند .
چه صبری داشتی تو ای فاطمه ؛ و چه صبری داری تو ای خدای فاطمه . اینکه جسم است این همه جراحت دارد, اگر قرار به تغسیل دل بود چه میشد , این دل شرحه شرحه, این دل زخم دیده, این دل جراحت کشیده
خسته ام چقدر خسته ام
هنوز هم نمی دونم آتیش دل یعنی چی
نظرات دیگران: 6 نظر
1)انگاری دل محمد و حامد و مظاهر آتیش گرفته. هر کدومشون یه جوری. امروز شعلهی آتیش دل محمد دامن من رو هم گرفت.
2)توی یکی از همین خونه ها، همین نزدیکیها، دل یکی آتیش گرفته . از روی بوم هم که نیگا کنین میبینین که از توی پنجرهی یکی ازهمین خونهها آتیش میریزه بیرون . دل یکی آتیش گرفته . به من میگن چیزی نگو . نبایدهم بگم اما دل یکی داره آتیش میگیره . دل یکی اینجا داره خاکستر میشه . اون اومدِ و یهراست رفته سروقتِ دلِ یکی و دست کرده تو سینهاش و دلِش رو آورده بیرون و انداخته تو آتیش و بعد گذاشتتش سر ِ جاش . واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه . یکی داره تو چشاش غرق میشه . یکی لای شیارای انگشتاش داره گم میشه . یکی داره گُر میگیره . دل یکی آتیش گرفته . یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دلِش شاید خنک شه . میون این همه خونه که خفه خون گرفتن یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر میشه . یکی هوس کرده بپره تو دستای یکی و خودش رو غرق کنه .
3)یکی یه چیکه آب بیاره و آتیش دل این سه نفر رو خاموش کنه . همین طوری پیش برن دودمان مرو به آتیش میکشن.
4)
نظرات دیگران: 4 نظر
یه تیکه از برنامهی و باز هم زندگی.
..........................................................
بازی هایی که در اجتماع هر روزه انجام می دهیم، دو حالت بیشتر ندارند .
یا برد + برد
یا باخت + باخت
یعنی اینکه آدمها تو بازیهاشون یا هردو برنده هستند . یا هردو بازنده . چون اگر بازیی رو تصور کنیم که یک نفر فکر میکنه برنده است و طرف مقابل بازنده؛ دقیقاً خودش هم بازنده است.
..........................................................
بازم بگو یه چیز بگو بقیه هم بفهمن دیگه از این ساده، صریح و صمیمیم تر .
نظرات دیگران: یک نظر
نهایت تاثیری که یک رمان یا یک شعر یا یک فیلم یا هر محصول فرهنگی دیگری میتواند داشته باشد پنج دقیقه است. این را مصطفی مستور برای جواب اینکه "ادبیات بیشتر در اجتماع تاثیر گذار است یا سینما" می گفت. برای من عجیب بود که مصطفی مستور تاثیر گذاری محصولات فرهنگی را بر اجتماع در حد صفر بدوند.
میگفت: اگر شعر میتوانست بر اجتماع تاثیر گذار باشد، در قرن بیستم هفتاد میلیون نفر کشته نمیشدند. فلان قدر آدم از گشنگی نمیمردند. بهمان قدر کودک عنوان کودک طلاق را یدک نمی کشیدند. و ... .
می خواست بگه شما که داستان مینویسید انتظار نداشته باشید که همهی دنیا منتظر انتشار کتابتون باشند که دیگه توی دنیا جنگی نباشه و هیچ گرسنهای توی سرما و زیر بارون نخوابه و ... .
از کیش لوفسکی نقل میکرد که میگفت ((من همهی انتظاری که از ده فیلم های فرمان دارم اینه که مادر و دختری که توی خونه باهم قهر هستن پنج دقیقه به هم بخندند و لا اقل هم دیگر رو تحمل کنند. این برای من کافیه. هر چند میدونم بعد از این پنج دقیقه باز همون آش و همون کاسه))
.................................................................................
نتیجه گیری اخلاقی: وبلاگ من نمی تواند جلوی قتل و غارت را بگیرد.
وبلاگ من نمی تواند جلوی کشت و کشتار را بگیرد.
وبلاگ من نمی تواند جلوی فقر و فاصلهی طبقاتی را بگیرد.
وبلاگ من نهایتاً میتواند یک وبلاگ باشد. همین
نظرات دیگران: 3 نظر