سفارش تبلیغ
صبا ویژن



یک - آآآآآی دعوا دارم . آآآآی دولت . آآآآی ملّت . این چه وزعشه . کو  عدالت . کو اون برابری حقوق آحاد اقشار مختلف مردم ایرانی که شعارش رو میدادید . آی دولت عدالت محور . آی زمین . آی زمان . چرا من نمی تونم ای دی اس ال داشته باشم . چرا وقتی میرم که ای دی اس ال بگیرم  اولین سوالیه که ازم می پرسن کجا میشینیده . مگه کجا نشستن من در ای دی اس ال داشتن یا نداشتن من باید تاثیر داشته باشه . آی من دیال آپ نمیخوام . آی من عدالت می خوام . آی ی ی ی.

دو - خب تو صدات رسید داد و بیداد راه انداختی که چرا ای دی اس ال بهت نمیدن .
 فراموش نکردی که؟ . اهواز . کافی نت ماهان . داشتی وبلاگ می‏خوندی که دوتا پسر بچه چهارده پونزده ساله با سرو صورت ژولیده و پاچه و آستین درب و داقون با کلی ترس و لرز اومدن تو . تازه اون هم به بهانه‏ی خوردن آب از ابسرد کن . که اون هم بهانه‏ی کم ارزشی نبود . اون نگاه ها که یادت نرفته . نگاه هایی که بیشتر شبیه علامت سوال بودن . یادته که اون بزرگتره به کوچیک تره چی گفت . یادته .  گفت  خوش به حالشون دارن درس می خونن . یادته ؟.... ای دی اس ال می خوای ؟.

علی ::: شنبه 85/10/23::: ساعت 10:13 عصر

 نظرات دیگران: نظر



چقدر دوست داشتم مثل بچگیامون خم بشم و لای پاهای جمعیت دونه دونه نقل جم کنم . چقدر دوست داشتم مشتای پر از نقلم رو به دوستام نشون بدم و پز بدم که من بیشتر از همه نقل جمع کردم  . چه لباسای قشنگی پوشیده بودی ها . سفید سفید . . خوش به حالت  شب عروسی حاجی هم شدی ها اا  . پدرت وقتی فهمید حاج آقای نجمی یه طواف به نیابتت رفته خیلی خوشحال شد . حتی گفت این قشنگ ترین خبر زندگیم بود . حسن جان بی خود نبود که اون همه خنده رو و خوش اخلاق بودی . ان القصن ان لم یشابه اصله حطبوا . پدرت خیلی خوشحال بود . حتی وقتی نزدیک خونه‏ی بختت میشدی بلند بلند می‏گفت پسرم خوش اومدی؛ پسر رشیدم خوش اومدی .آخرش هم فرستادیمت خونه‏‏ی بخت ؛ چه خونه‏‏ی قشنگی بود ؛ ساده ی ساده .
راستی  بگو ببینم شب اولی کیا اومدن دیدنت . میدونم که منکر و نکیر نمی تونستن نور صورت قشنگت رو تحمل کنن . بالاخره اون همه نماز شب این جور جاها بدرد می خوره دیگه . زیاد ازیتت نکردن .یه چند تا سوال  که جواباشون رو از بر بودی . بعد از اونا اول از همه آقات حسین اومد دیدنت . وای که چه خوش گذشت . نه ؟ حسن جان خونه بختت خیلی قشنگ بود . شب اولی خیلی خوش گذشت . نه ؟.



علی ::: چهارشنبه 85/10/20::: ساعت 11:39 صبح

 نظرات دیگران: نظر



لطفا اولین حرفی که به ذهنتون میرسه بعد از شنیدن جمله زیر تو کامنت دونی بفرمایید

صدام رو خفه کردن...

 

 

ادامه مطلب...

علی ::: سه شنبه 85/10/12::: ساعت 12:2 صبح

 نظرات دیگران: نظر



چند وقتیه که شبکه سه هر شب حدود چهل پنج دقیقه ای میدون جنگ بین مدرنیته و سنت گرایی رو تو قالب طنز شبانه‏ای به اسم باغ مظفر پخش میکنه .

جامعه‏ی مدرن :
آقای بردبار : پدری که دیوارای اتاق دخترش رو می خواد برا پسرش شونه تخم مرغ بکشه که پسرش و دوستاش برن اونجا تمرین خوانندگی بکنن . بد دهن . کسی که شرکتشون رو برای رفتن به استادیوم تعطیل میکنه . تو یه سکانس ، دارت رو که میتونه نماد مدرن ها باشه رو به عکس جد بزرگ مظفر خان میزنه .
زن آقای بردبار(اسمش رو نمی دونم) : همیشه‏ی خدا نیش باز . بدون حد مرز . تو یه سکانس مظفر خان داشتن تیله بازی می کردن که بردبار و زنش میان تو و برد بار شروع می کنه به بازی و زنش براش کف میزنه . مظفر خان به بردبار می گه ما عادت داریم زنها را در اندرونی بگذاریم ( فوتبال و استادیوم آزادی و حضور زنان و ....)
نازی:فیمینیست . عصبی . با چرب زبونی و تعریف تونست رگ خواب  مظفر خان رو بدست بیاره .
نیما : علکی خوش . بی خیال . الاف . شلخته. خوش!

جامعه‏ی سنتی:
مظفر خان : یک آدم مستبد و پدر سالار که از لقب خون آشام اعظم زر گنده ای کلی لذت می بره . و به اصول شدیدا پایینده . که همه باید سر میز غذا باشن و .....
فروغ دختر مظفرخان : پر ادعا . زیادی سنگین . مغرور . 
حیف نون: دزد . هیچی ندار و از همه چی راضی . نادان .  
کامران :حلقه اتصال بین دو نسل

طبیعیه که زور و بازوی طرف مدرن ها با توجه به جذابیتها یی که زندگیشون داره  از طرف سنتی ها بیشتره . ولی باید منتظر موند و دید که مدرنیته ای که قراره پیروز این جنگ بشه چه مؤلفه هایی داره و  کدوم خصوصیات جامعه سنتی رو میکوبه . 
بد دهنی ( آقای بردبار ) لودگی (نیما) زن سالاری (نازنین)‏ کلاه برداری(جمشید) و خیلی موارد  دیگه رو میشه به عنوان شاخصه های پنهان مدرنیته‏ی باغ مظفر البته تا اینجای داستان دونست .



علی ::: چهارشنبه 85/9/29::: ساعت 8:23 عصر

 نظرات دیگران: نظر



پریشب یه زیر دریایی ناشناس که قابلیت گریز از رادار داره به یک ناو آمریکایی که نزدیکی های آبهای چین بود یک اژدر میزنه . ناو هم که وضعیت رو وخیم میبینه یک موشک به جنگنده چینی که از اون طرفا رد میشد میزنه و باعث سقوطش میشه . این میتونست شروع یک جنگ جهانی باشه ، که قهرمان داستان وارد قصه شد و همه آدم بد هارو کشت و نقشه‏ی رئیس یکی از خبر گزاری هارو که می خواست با این برنامه یک جنگ راه بندازه و خودش کلی سود کنه  رو بر ملا کرد . ( اول داستان بعد از کلمه پریشب این عبارت رو قرار دهید . شبکه سه یه فیلم سینمایی پخش کرد که داستانش این بود) 


حماس و فتح بد جوری افتادن به جون هم . جای قهرمان داستان خیلی خیلی خالیه . الاناست که پیداش بشه .



علی ::: سه شنبه 85/9/28::: ساعت 4:41 عصر

 نظرات دیگران: نظر



<   <<   16   17   18   19      >
 
Yahoo mail