ساعت شش و نیم است و چهارتومن از این طلبکارم؛ هشتاد و پنج تومان هم از آنیکی.
بیست و شش تومان به فلانی بده کارم و سه و پانصد به بهمانی. شش تومان هم به آقای عینک فروش؛کلی هم به خدا .
خیالی نیست! فکر میکنم آقای شتر آدرس در خانهی من یکی را نداشته باشد.
نظرات دیگران:
نظروقتی پرپر میزنید که عشقتان پرپر نشود زجر را میفهمم ولی ذوق را نه. توی کیف لای کاعذ ها و نامه ها و بین جزوههای فلسفهی خلقت دنبال قطرهی خون میگردید که نشانم دهید که چه؟
لا اقل جلوی چشمان من ذوقزده نباشید از این زجر که بد زجر کش میشوم از این ذوقزدگی.
عشق را نمیفهمم؛ اینرا میفهمید؟ حتی نمیتوانم فیلم همدردی و احساس درکت میکنم را بازی کنم. عشق را نمیفهمم. از عشق میترسم. این قدر بال بال نزنید جلوی چشم من. من که میدانم اگر دست خودتان بود قطرهی خون را قاب میگرفتید تا قشنگ ببینمش. زحمت نکشید. من عشق را نمیفهمم.
نظرات دیگران:
نظرهرسال همین و باز هم همین و باز هم همین
من :آقا دلم خیلی گرفته چرا نمیای.
آقا : باشه من دارم میام تو در رو باز کن.
من :آقا میبینی اشکهام صورتم رو خیس کرده؛بیا
آقا :خب من هم دلم تنگ شده من هم دوست دارم بیام. در رو باز کن.
من :آقا میگن نشانههای ظهور شده. پس چرا نمیای.
آقا :بزرگترین نشانهی ظهور اینه که تو در رو باز کنی تا بتونم بیام. نه؟
من :چهل شب اومدم جمکران چرا ندیدمت.
آقا :بجای اینکه چهل شب میومدی جمکران یه شب در رو باز می کردی خودم میومدم دیدنت.
من :آقا خب خودت که خوبی کرم داری مهربونی داری، خودت در رو باز کن.
آقا :ببین چقدر دوست دارم . باشه خودم در رو باز می کنم . تو فقط قفل هاش رو باز کن
من :قفل؟
آقا :آره دیگه تو فقط قفلهای سنگینی که به این در زدی رو باز کن. خودم میام دیدنت.
من :
آقا : من منتظر هستم که قفل هارو باز کنی . باشه.
من :
آقا :هنوز هم منتظرم هااا
من :
.............................................
پانگار۱: قفل؟
نظرات دیگران:
نظرحدودا ساعت دوازده شب. توی ماشین. دارم شام میخورم
بعد از حدودا یک ساعت قم گردی و سوار کردن کلی کتاب و پیاده کردن کلی فولدر.
پرسید: برا چی این همه به خودت زحمت میدی.
گفتم: دکتر برای وژدان دردم تجویز کرده.
چیزی نگفت.
نظرات دیگران:
نظر