پ.ن 1) فرض کنید که یک ماه تمام پی گیر برنامهی اعتکاف وبلاگ نویسان باشم. همان برنامه ای که پارسال خودم یکی از شرکت کننده هاش بودم.
شروع میکنم کار ها را لیست کردن.
یک: آماده کردن لیست مساجد
دو: آماده کردن فرم ثبت نام
سه: آماده کردن فلش های تبلیغاتی
چهار: تماس با مساجد جهت گرفتن مکان
پپنج: شروع ثبت نام
هفت: فیلتر کردن ثبت نامیها
هشت: تماس با ثبت نامیها
و ...
ثبت نام با موفقیت تمام میشود و با ثبت نامیها تماس میگیرم و از ذوق شان ذوق میکنیم و تک تک جاها را مشخص میکنم و کم کم تعداد شرکت کننده های هر مسجد مشخص میشود و شب اعتکاف میشود و یک کارت مسجد جمکران برای خودم کنار میگذارم و معتکف نمیشوم.
معتکف نمیشوم.
معتکف نشدم. چرایش را نمیدانم. نه اینکه نمیدانم؛ میدانم که لایق نبودم ولی نمیدانم که چه کردم که لایق نبودم.
نمیدانم چه کردم که لایق نبودم؟!
وقاعا نمیدانم چه کردم که لایق نبودم ؟!
ناتانائیل به نظر من ثواب شما کمتر از ثواب معتکف شدن نبوده. حالا اینکه چرا معتکف نشدین رو باید خودتون جواب بدین.
--------------------------------
یاد غروب روز سوم اعتکاف پارسال میافتم
نظرات دیگران:
نظر1)
دیروز نمی دونستم آتیش دل یعنی چی
2)
چطور بدن این نازنین این عزیز را شستشو کنم . اگر تغسیل فاطمه با اشک چشم مجاز بود؛ آب را بر بدن او حرام میکردم . اگر دفن واجب نبود خاک را هم بر او حرام میکردم .حیف است این جسم آسمانی در خاک. حیف است این پیکر ثریایی در ثری، حیف است این وجود عرشی در فرش . اما چه کنم که این سنت دست و پا گیر زمین است . از تبعات زندگی خاکی . پس آب بریز اسماء کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش میکرد, ای اشک بیا . بیا که اینجاست جای گریستن .
ای وای این تورم بازو از چیست ؟... این همان حکایت جگر سوز تازیانه و بازوست .خلایق باید سجده کنند به اینهمه حلم, به این همه صبوری . فاطمه؛ گفتی بدنت را از روی لباس بشویم .برای بعد از رفتنت هم باز ملاحظه این دل خسته را کردی؟ نازنین؛ چشم اگر کبودی را نبیند, دست که التهاب و تورم را لمس میکند . ای کسی که پنهان کاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی , شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر تو را نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب, نگریسته باشد . اینجا جای تازیانه نا مردان است و درآن زمان که ریسمان در گردن مرد تو آویخته بودند.
ای خدا این غسل نیست . این شستشو نیست . مرور مصیبت است . دوره کردن درد است .تداعی محنت است . ای وای از حکایت محسن, حکایت آن در و دیوار؛ حکایت آن میخ آهنین با بدن نحیف و خسته و بیمار ؛ حکایت آن آتش با آن تن تب دار؛ حکایت آن دست پلید با این گونه و رخسار؛ حکایت آن همه مصیبت با این دل بی قرار.آرامتر اسما؛ دست به سادگی از اینهمه جراحت عبور نمیکند, دل چطور این همه مصیبت را مرور کند .
چه صبری داشتی تو ای فاطمه ؛ و چه صبری داری تو ای خدای فاطمه . اینکه جسم است این همه جراحت دارد, اگر قرار به تغسیل دل بود چه میشد , این دل شرحه شرحه, این دل زخم دیده, این دل جراحت کشیده
خسته ام چقدر خسته ام
هنوز هم نمی دونم آتیش دل یعنی چی
نظرات دیگران:
نظر1)انگاری دل محمد و حامد و مظاهر آتیش گرفته. هر کدومشون یه جوری. امروز شعلهی آتیش دل محمد دامن من رو هم گرفت.
2)توی یکی از همین خونه ها، همین نزدیکیها، دل یکی آتیش گرفته . از روی بوم هم که نیگا کنین میبینین که از توی پنجرهی یکی ازهمین خونهها آتیش میریزه بیرون . دل یکی آتیش گرفته . به من میگن چیزی نگو . نبایدهم بگم اما دل یکی داره آتیش میگیره . دل یکی اینجا داره خاکستر میشه . اون اومدِ و یهراست رفته سروقتِ دلِ یکی و دست کرده تو سینهاش و دلِش رو آورده بیرون و انداخته تو آتیش و بعد گذاشتتش سر ِ جاش . واسه همینه که دل یکی آتیش گرفته و داره خاکستر میشه . یکی داره تو چشاش غرق میشه . یکی لای شیارای انگشتاش داره گم میشه . یکی داره گُر میگیره . دل یکی آتیش گرفته . یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دلِش شاید خنک شه . میون این همه خونه که خفه خون گرفتن یه خونه هست که دل یکی داره توش خاکستر میشه . یکی هوس کرده بپره تو دستای یکی و خودش رو غرق کنه .
3)یکی یه چیکه آب بیاره و آتیش دل این سه نفر رو خاموش کنه . همین طوری پیش برن دودمان مرو به آتیش میکشن.
4)
نظرات دیگران:
نظراین چند وقته خیلی اعلامیه مرگ می خونم .
با نهایت تاسف و تاثر ...
به اطلاع امت حزب الله می رساند که ...
با خبر شدیم دوست عزیزمان و برادر گرامیمان ...
هر گل که به چمن بیشتر می دهد صفا ...
از کلیه دوستان و برادران در خواست میشود...
شادی روح آنمرحوم مغفور ...
خیلی هم بهم خبر مرگ میدن تاجایی که هیچ تلفنی رو جواب نمیدم مگه اینکه قبلش احتمال مرگ بدم . خیلی هم به مرگ خودم و اعلامیهی مرگ خودم فکر می کنم . چند شب پیش نشستم و اعلامیهی مرگم رو طراحی کردم . جالبه بنده خدا مادرم هم تو طرح نظر داد بدون اینکه بدونه این اعلامیهی پسرشه . حرف هم اینکه مرگ رو خیلی سخت نگیریم . مرگ همین بیخ گوشمونه . بیخ . شاید پشت اون در . شاید توی حیاط . شاید همین روی صندلی . و خدایی که در این نزدیکی است . لای این کاج بلند . لای این شب بو ها
نظرات دیگران:
نظرحرفی ندارم جز حرفهای پارسالم
هنوز هم هیچ چیز عوض نشده
....................................................................
زهرا جان اون روزی که محسنت رو پشت در شهید کردن ؛اون روزی که دستای علیت رو بستن ؛اون روزی در خونت رو به آتیش کشیدن ؛ اون روزی که سیلی زدن ؛ اون روزیکه جگر سوزوندن . اون روز من نبودم .
حالا که هستم
ولی .......کاش نبودم
هستم و می بینم حرم پسرت رو ؛ حریم خدا رو پست ترین موجودات از نوادگان همون ظالمایی که محسنت رو شهید کردن به آتیش میکشن و من ....
کاری از دست من بر نمیاد جز
اشک
اشک
اشک
آه . چاه . چاهی ندارم
هوا بد جور ابریه
آسمون بغض کرده
من هم .
نظرات دیگران:
نظر