نفسم تنگ آمده. می خوام بیام تو هوایی که نفس کشیدید نفس بکشم . احساس میکنم نیّتم زنگ زده می خوام قدم گاه نیتتون رو ببینم . احساس می کنم چند وقتی شده که بیخدی گریه نکره ام . می خوام بیام خاکی که اشکهاتون رو بوسه زده ببوسم . اجساس می کنم چند وقتی شده کفشم خاکی خاکی نیست . دوست دارم بیام خاک کف پوتین هاتون رو بکشم به چشمام . دوست دارم بیام ارض لن تسطیع ان تفرق بین لحم مجاهد و تراب جنوب رو ببینم . دلم تنگ شده خیلی .. خیلی ... می خوام بیام ببینم کی بودید . می شه آیا ؟
نوشتنم نمیاد
هرکی می خواد فکر کنه لوس بازی در آوردم . آزادی فکر کامل داره . راحت باش.
همین .
جاری باشید .
یا محمد و یاعلی .
نظرات دیگران:
نظراین چند وقته خیلی اعلامیه مرگ می خونم .
با نهایت تاسف و تاثر ...
به اطلاع امت حزب الله می رساند که ...
با خبر شدیم دوست عزیزمان و برادر گرامیمان ...
هر گل که به چمن بیشتر می دهد صفا ...
از کلیه دوستان و برادران در خواست میشود...
شادی روح آنمرحوم مغفور ...
خیلی هم بهم خبر مرگ میدن تاجایی که هیچ تلفنی رو جواب نمیدم مگه اینکه قبلش احتمال مرگ بدم . خیلی هم به مرگ خودم و اعلامیهی مرگ خودم فکر می کنم . چند شب پیش نشستم و اعلامیهی مرگم رو طراحی کردم . جالبه بنده خدا مادرم هم تو طرح نظر داد بدون اینکه بدونه این اعلامیهی پسرشه . حرف هم اینکه مرگ رو خیلی سخت نگیریم . مرگ همین بیخ گوشمونه . بیخ . شاید پشت اون در . شاید توی حیاط . شاید همین روی صندلی . و خدایی که در این نزدیکی است . لای این کاج بلند . لای این شب بو ها
نظرات دیگران:
نظر