الان که اینها را مینویسم درحیاط خانهی پدربزرگیم دراز کشیدم. امشب آسمان سرخ رنگ شده. مثل شب های برفی زمستان قم. دو هفته ای از اردوی بلاگ تا پلاک و یک هفته از عروسی برادرم گذشته و من تازه الان وقت کردم به خاطرات اردوی امسال فکر کنم. این چند وقت با GPRS ایرانسل نفس کشیدهام ریز ریز وبلاگ های دوستان را خوانده ام و حصرت خوردم که چرا خودم چیزی ننوشتم.
رسما اعتراف میکنم به تنبلی. آقا!، خانم!، تنبلی کردم که ازهمان اول ننوشتم. از اول یعنی همان عصری که جلوی آقای مهندس فخری سینه گرفتم و گفتم "اصلا ناراحت می شم بخواهید مسئولیت اردو را به کس دیگه ای بسپارید."
الآن که همه چیز تمام شده از آن حرف خودم تعجب می کنم. به چی متکی بودم که خواستم مدیریت اردو را به عهده بگیرم؟ به آشناهایی که نداشتم؟ به تجربهی اردو داریی که نداشتم؟ به سابقهی چندین سالهی راهیان نور رفتنی که نرفتم؟
راستش خاطرههایی از اردوی پارسال بودند که بهم اطمینان خاطر میدادند. یادم بود که با همهی بی برنامگی های اردو کاری زمین نمی ماند؛ بدون هیچ هماهنگی حلیم برای صد نفر ساعت شش صبح آماده شد و ساعت دوی نصف شب شام جور شد و ... .
به هر حال به یک چیزهایی مثل عنایت شهدا و یاری خدا واز این قبیل مسائل اعتقاد داشتم که جلوی مهندس فخری سینه گرفتم و گفتم "اصلا ناراحت می شم بخواید مسئولیت اردو رو به کس دیگه ای بسپارید."
ادامه دارد ...
_____________________________
پن 1) زنده ایم کماکان و با GPRS ایرانسل نفس میکشیم.
پن 2) دیروز محمود وند بودم و شب را چزابه خوابیدیم. من و عکاسباشی. جای همتون خالی
پن 3) سعی میکنم از امروز به بعد تند و تند خاطرات اردو رو بنویسم.
پن 4) از همهی اونهایی که تو نظرات یادداشت قبلی تشکر کردن ممنونم؛ هم از شما که تحملمون کردید و هم از عنایت شهدا که اردو دچار مشکل نشد.
پن 5) الان اینترنت خونهی عموم اینا رو اشغال کردم؛ وقت نمیشه کامنتهاتون رو جواب بدم. انشا الله سر وقت.
پن 6) .
پن 7) یه چیزایی در مورد مسابقه و دههزار تومن و اینها شنیدم. دقیق نمیدونم داستان چیه. ولی به طور کلی "نه خسته!"
پن 8) آقای خانگل زاده!. من هنوز نفهمیدم این داستان کربلا رفتن ما چی شده؟ چطور شده؟ چرا شده؟ اصلا شده؟ پس کی شده؟
پن 9) خدا را چه دیدید!. آمدیم و در و تخته جور شد و من دو نفری برگشتم.
نظرات دیگران:
نظر