بچهها هر كدام، در دلهاشان حرفهايي براي زدن دارند كه وقتي به زبان ميآيد اشكها جاري ميشود... دلها ميلرزد... بيذوقها شاعر ميشوند و عدهاي شايد ياد جواني خودشان بيفتند و حسرت بخورند.
خدا كنه برنامهي چهارشنبهشبها سر بگيره. ميدوني دارم به چي فكر ميكنم؟ نميدونم ميشه يا نه ولي فكرش رو بكن چند سال بگذره و هر كدوم از ماها بالاخره شخصيتمون عوض شده، يا مثلا از هم فاصله گرفتيم، بالاخره هر كسي يه شغلي پيدا كرده و هر كسي دنبال كار و زندگي و روحيات خودش... ولي چهارشنبهها رو مقيد باشيم كه بياييم و همديگه رو ببينيم. اون وقته كه تازه معناي چهارشنبهشب رو ميفهميد. من بيشتر دارم به اون روز فكر ميكنم تا به اين روزها... .
جاري باشي...