سفارش تبلیغ
صبا ویژن



پ.ن 1)‏ فرض کنید که یک ماه تمام پی گیر برنامه‏ی اعتکاف وبلاگ نویسان باشم. همان برنامه ای که پارسال خودم یکی از شرکت کننده هاش بودم.
شروع می‏کنم کار ها را لیست کردن.
یک: آماده کردن لیست مساجد
دو: آماده کردن فرم ثبت نام
سه: آماده کردن فلش های تبلیغاتی
چهار: تماس با مساجد جهت گرفتن مکان
پپنج: شروع ثبت نام
هفت: فیلتر کردن ثبت نامی‏ها
هشت: تماس با ثبت نامی‏ها
و ...
ثبت نام با موفقیت تمام می‏شود و با ثبت نامی‏ها تماس می‏گیرم و از ذوق شان ذوق می‏کنیم و تک تک جاها را مشخص می‏کنم و کم کم تعداد شرکت کننده های هر مسجد مشخص می‏شود و شب اعتکاف می‏شود و یک کارت مسجد جمکران برای خودم کنار می‏گذارم و معتکف ن‏می‏شوم.
معتکف ن‏می‏شوم.

معتکف ن‏شدم. چرایش را نمی‏دانم. نه اینکه نمی‏دانم؛ می‏دانم که لایق نبودم ولی نمی‏دانم که چه کردم که لایق نبودم.
نمی‏دانم چه کردم که لایق نبودم؟!
وقاعا نمی‏دانم چه کردم که لایق نبودم ؟!

ناتانائیل به نظر من ثواب شما کمتر از ثواب معتکف شدن نبوده. حالا اینکه چرا معتکف نشدین رو باید خودتون جواب بدین.
--------------------------------
 

اعتکاف
الان غروب سومین روزیه که تو مسجد جامع معتکف هستم . مسجدی که شاید قدمتی به طول قدمت قم داشته باشه. مسجدی که هنوز بوی تاریخ رو میده  . اون آجر فرشهای کف حیاط مسجد . اون ستون های کلفت و طاق های هلالی و آجری اون گنبد بزرگ . اون گلیم های حاشیه نویس سال هزار و چاهارصد . همه این ها شاهد چندین عمر جشن و چندین عمر عزا و چندین عمر نماز و چندین عمر خلوت با خدا هستن .

قبل از الان که چند دقیقه ای از افطار سومین روز خلوتم با خدا می گزره تصمیم داشتم از سوژه های زیادی که دیده بودم بنویسم . از اون بار اولی که برای گرفتن کارت اعتکاف ساعت یازده رفته بودم مصلی و چه خوش خیال بودم که چه بچه مثبتی هستم و متوجه شدم دقیقا نیم ساعته همه کارت ها تموم شد . از اون لحضه ای که اون مرد خوش بر خورد از پشت تلفن بهم گفت آقای مجاهد شما می تونید کارتتون رو از دفتر تبلیغات اسلامی بگیرید . از اون پیر مردی که وقتی کارت رو داد دستم با چه ذوقی گفت جوون برا ماهم دعا کن و چی در باره من فکر می کرد که لابد من از بنده های مخلص خدام . از اون ظهری که به داداشم گفتم من امشب میرم اعتکاف و اون جوابی که اول اجازه مامان بعد اعتکاف . از اینکه چرا من تعجب کردم وقتی مادرم پای تلفن به داداشم گفت  خب به سلامت بهش بگو برا ماهم دعا کنه و من چقدر بچه مثبت بودم لابد که تا به حال دو نفر ازم التماس دعا داشتن . از اون ساعتی که وقتی رسیدم در مسجد به داداشم گفتم حتما خیلی زود اومدیم و چه خوش خیال بودم من . از اون وقتی که دم در اون همه جوون رو دیدم و خیال کردم که حتما هنوز راه ندادن داخل . از اینکه اون جوون بهم گفت بدون کارت نمیشه بری تو و من تازه فهمیدم که چه خوش خیال بودم . این همه جوون بدون اینکه کارت داشته باشن اومده بودن دم در بلکه فرج بشه ؟ از اون پسری که ازم پرسید کارتت رو از کجا گرفتی و من چی باید جوابش رو میدادم . می گفتم اینکه من خونم رنگی تره یا فکرم وبلاگی تر .  از اون آقایی که وقتی کارت رو ازم گفت برای نفر سوم بهم گفت التماس دعا . من بچه مثبت هستم ؟ .از اینکه روی کارتم نوشتن شبستان امام حسین . و این کلمه امام حسن چه آرامشی بهم داد . از اینکه اون جوون بهم گفت به ما گفتن به هرکی اندازه یک قبر جا بدیم . یک قبر ؟!. از اینکه من فکر می کردم چند قبر تو این مسجد جا میشه . از اینکه اون جوون به دوستش می گفت این جا یه بودی دیگه میده . از اینکه  نمی دونستم با توجه به حرف حاج آقا که به اون چند نفر می گفت من اگه جای شما بودم خوشحال می شدم که تنها هستم  از دیدن دوست هم مدرسه ایم بایدخوشحال میشدم یا ؟. از اینکه در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست . وای اینجا چقدر جوون پاک . اینجا چقدر شیوه پیغمبری . من بچه مثبتم ؟! از اینکه اون شب رو دوست داشتم تا صبح نخوابم ولی.. حاجی بیدار نمیشی الان اذان میگن ها . جاجی خودتی دعا کن ما هم بشیم . از اینکه بی تجربگیم تو اعتکاف کار داده بود دستم . نه قاشق نه چنگال نه لیوان نه حتی غرص هام . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست. پیغمبر با دست سحری می خوردن ؟  نیت روزه و نیت اینکه سه روز از خونه خودت بیرون نمیرم بوی خوش نمیخوام از کسی چیزی نمی خرم به کسی هم چیزی نمی فروشم با کسی جدل نمی کنم  لغو نمی گم هر چی تو گفتی گوش میدم مثل پیغمبرت جوونی می کنم . قبل از الله اکبر اذان اولین سحر اعتکافم .از اینکه تو مفاتیح الجنان چقدر مناجات داریم . مناجات التائبین مناجات الشاکین مناجات الخائفین مناجات الراغبین .خدا جون مناجات العاشقین نداری . از چیزای عجیبی که دیدم . از اعتکاف پیر مرد هشتاد ساله و پسر بچه پنج ساله. از چیزای عجیبی که دیدم . از اعتکاف با تیشرت ارم djaligator که نوشته شده بودdj . ali . geytor .از اعتکاف با کلاه مارک متالیکا .از داد و بی دادی که فقط می شد ازش فهمیدم من جدل نکردم. چرا تو جدل کردی . از حاج آقایی که هر وقت دیدمش یا سر نماز بود وداشت اشک می ریخت یا با پسرش شوخی می کرد و می خندید . از پسر بچه ده دوازده ساله ای که توی این سه روز نه جزء از قرآن رو با نوار خونده بود . از اینکه حاج آقا گفت این جا هفت نفر سنی معتکف داریم مراقب باشید معاند نرن بیرون . و جوون هایی که هی  لعنت بر عمر  بی شمار   لعنت بریزید    بی شمار لعنت ...  .  از بحث داغی که با اون سیدی که آخر هم نفهمیدم فامیلش چیه و اینکه از خیلی چیز ها با هم حرف زدیم از تفسیر فیلم مارمولک گفت و از تفسیر فیلم یکی از کاندیداها ریاست جمهوری گفتم از تفسیر اسم دکتر سروش و نوشته هاش گفت و از تفسیر وجود دکتر سروش گفتم از خاطرات کاروان راهیان نور گفت و از اینکه اگه باز هم جمع بشه چقدر از جوون های ما میرن جنگ گفتم و ...... .  از اون حاج آقایی که خاطره کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه رو تعرف کرد  خاطره همون عکسی که پدر قبل از رفتنش به جبهه بچه قنداقیش رو بغل کرده بود و اون عکسی که بعد از بیست و چند سال چند تا استخون از پدر توی یه قنداق توی بقل پسر . ازاینکه اون مرد چینی واون مرد آفریقایی و اون دوتا پاکستانی و اون مالزیایی باهم بایک عربی دست و ژا شکسته صحبت می کردن  ازمعتکفینی که همه پای خبر رادیو جمع می شدن تا از آخرین اخبار لبنان بدونن .از اینکه اون جوون آنکارد و تمیز دانشجو با اون سید پیر ژولیده افغانی چقدر با هم جور شده بودن . از اون هندوونه های وسط حوض از اون پاچه های تا زانو بالا زده شده و اون پاهای توی آب از اون چفیه هایی که خیس می شدن تا بسیجی هارو از گرما حفض کنن   از   کی گرمشه   دشمن . از اون عکس های سید حسن نصر الله که همه جای مسجد بودن از اون نذر صد تا صلوات برای حزب الله از اون سید حسنی که زیر عکسش نوشته بودن النصر ات ات ات از اون نمایشگاهی که فیلم های مقاومت رو پخش می کرد واون جوون هایی که بدون اینکه عربی بدونن اناشید حزب الله و سخنرانی های سید حسن رو با چه اشتیاقی گوش می کردن . از اینکه شعر سید حسن تو ننگ عربی برای همشون تکراری شده بود . از اون دوربین هایی که جشن وفور سوژه گرفته بودن .  از اون  همه  چک و چونه بابات اینکه برای غسل عمل ام داوود می تونیم بریم بیرون مسجد یا نه . از اون تعریف هایی که برام از عل ام داوود می کردن . اینکه امروز عمل ام داوود رو انجام بده بعد برو یک سال خستگی در کن دوباره بیا . از اینکه من به بچه ها گفتم بیاید این عمل رو با نیت ازادی حاج احمد متوسلیان انجام بدیم آخه تو مفاتیح خونده بودم که ام داوو برا آزادی پسرش این عمل رو از امام صادق گرفته بود  .

اما  الان غروب سومین روزیه که تو مسجد جامع معتکف هستم . معتکف هستم . یعنی با خدا تنها هستم . اومدم تو خونش از همه فرار کردم . تنهای تنهام .  پیش خدش . خدایا خودم و خودت. تو این سه روز سعی کردم بچه خوبی باشم . الان دارم میرم . بازم دارم میرم تو دنیای گرگها . خدایا می ترسم . می ترسم باز هم بشم گرگ مثل همون ها همیشه . بزرگتر ها وقتی می خوان کوچیک تر هارو بفرستن جایی دستشون رو میزارن تو دست یه آدم مطمئن . خدایا عمل ام داوودی رو انجام دادم که چشم به راه پسرش بود . من و همه اینها و همه خیلی های دیگه چشم به راه یه پدر هستیم . می خوام دستم رو بزار تو دست امام مهدی . وای که چه اسم قشنگی داره . مهدی . خدایا خیلی دلم گرفته . نه برای اینکه دارم از اینجا میرم . چرا یه زره از اینکه دارم از اینحا میرم دلم گرفته . ولی غصه بزرگم از اینکه پس کی می خواد وقت فرج برسه . تو که می دونی امروز به  دل من و به همه این ها و به همه خیلی های دیگه چی گذشت وقتی شنیدیم  باز هم در خونۀ علی رو آتیش زدن . خدایا انتظار رو می بینم . تو چروک پیشونی اون  پیر مرد افغانی . تو فریاد های اون پسر عراقی . تو زجه های اون دختر لبنانی . تو قلم اون نویسنده . تو دوربین اون فیلمساز .تو جاده پر ترافیک هر شب چاهار شنبۀ جمکران.  تو چشم هایی که هر جمعه عصر رنگ غروب دارن . توی برگه های دعای آل یاسین که از بس خیس اشک شدن و خشک شدن چروکهای درشت برداشتن . خدایا می خوام دستم رو بزاری تو دست امام مهدی  . وای که چه اسم قشنگی داره . مهدی .



علی ::: شنبه 86/5/13::: ساعت 1:55 عصر

 نظرات دیگران: نظر



 
Yahoo mail