
به قول معروف جالب بود.
جمع شدن ديشبمان خيلي لذتبخش بود. خيلي.
البته من شايد چند وقتي است كه نميتوانم خوب لذت ببرم؛ از همه چيزهايي كه لذتبخشاند.
ديشب همين كه آنجا بودم و بابابزرگ هم بود و بقيه هم بودند، كلي برايم آرامش ميآورد؛ چيزي كه نيازمند آنم. آرامش...
نميدانم چه ميگويم.
خيلي وقت است كامنت نوشتنم هم به هم ريخته است. به جاي اينكه درباره متن حرف بزنم؛ درباره خودم حرف ميزنم...
بگذريم...
ساعات خوبي بود.
ديشب وجود هر كدام از دوستان نعمتي بود برايم.
شادي و انرژي حامداحسانبخش هميشه برايم انگيزهبخش بوه است. انگيزهاي براي اميد بيشتر به زندگي.
سكوت و آرامش مهدي بهرامي -مخصوصا وقتي كنارم نشسته باشد- خوشايندترين حسي است كه دارم. حرفهايي براي نزدن و چشماني براي سكوت...
مستي و سرخوشي حامد آقاجاني هم كه هميشه مرا از لاك تنهايي و سكوتم بيرون ميكشد. كاش من هم به راحتي او ميتوانستم سرخوش شوم.
علي مجاهد هم كه هميشه سرشار از هيجان است. اين هم نوع ديگري مستي و سرخوشي است. هميشه در اين فكرم كه چه سبكبال است.
مظاهر. عصباني نميشود. سرشار است از صبر و حوصله. البته بعضي وقتها همين صبر زيادش به هم ميريزدم؛ اما هميشه به آرامش و حوصلهاش غبطه ميخورم. چيزي كه خيلي نيازمند آنم. خيلي.
و اما بابابزرگ كه همه اينهايي كه گفتم را در خود جمع كرده است. بعضي وقتها آنچنان شاد است كه گويي در زندگي شخصي و كارياش هيچ مشكلي ندارد و همه چيز حل است. بعضي وقتها آنچنان با سكوتش حرف ميزند كه گويي نيازي به حرف زدن نيست و همه چيز حتا بدون حرف زدن هم انتقال مييابد. بعضي وقتها هم همچون حامد آنچنان سرشار سرخوشي است كه با تمام وجود حسادت ميكنم به لحظههايش.
بگذريم...
غبطههايم را هم گفتم.
كاش ميشد بيشتر حرف ميزدم.