سفارش تبلیغ
صبا ویژن



من که باور نمی کردم اونجا کربلا باشه . نه اینکه ایراد از اونجا باشه ها نه . ایراد از دل زنگ زده‏ی من بود که باور نمی کردم اون جا کربلاست .حتی بعد از اینکه خارج از برنامه رفتیم زیارت یه شهید تازه تفحص شده که اسمش هم ((حسین)) بود . حتی بعد از اینکه خاک شلمچه بوی خاک کر بلا می داد . حتی بعد از اینکه طلائیه مقر حضرت اباالفضل العباس . حتی بعد همه‏ی اینها من باورم نمیشد که امسال هم سالم رو تو کربلا شروع می کتم . مر حوم مظفر توی یکی از کتاب هاش که یادم نمیاد کدوم ، برای فرق بین باور و ایمان مثال قشنگی میزنه ؛ میگه همه‏ی ما می دونیم که مرده به انسان هیچ آسیبی نمی رسونه حتی حاظریم پای این حرفمون قسم بخوریم . ولی کدوممون حاظره که شب تا صبح توی یه اتاق تاریک خلوت وسط یه بیابون بقل دست یه مرده بخوابه .  حتی من باور داشتم که اونجا کربلا بود ولی ایمان نه . اینکه گناه نبود . فقط می خواستم قلبم مطمئن بشه اونجا کربلاست . خواسته زیادی نبود که . همین . یه نشانه‏ی قوی تر می خواستم . حضرت ابراهیمش که حضرت ابراهیم بود از خدا یه نشانه برای معاد خواست . که به خدا گفت کی یطمئن قلبی بلکه قلبم مطمئن بشه . برای اینکه باور می کردم اونجا کربلاست  باید پاپتی راه رفتن یه دختر سه چهار ساله رو بهم نشون می دادن . تا باور کنم . باید پا پتی روی رمل راه رفتن دختر سه ساله ای رو بهم نشون می دادن که  همش نگران بود نکنه تو پاهاش خار بره . پا پتی راه رفتن دختر سه چهار ساله ای که دستش توی دستای باباش بود و هر وقتی پاهاش یه زره سر می خورد داد میزد  آخ بابا . دختر سه چهار ساله ای که دستاش به دستای باباش بود نه زنجیر . دختر سه چهار ساله ای که پاهاش توی رمل نرم و خنک بود . نه خار مقیلان و سنگ لاخ داغ . دختر سه چهار ساله ای که توی هوای خنک بهار ی راه می رفت نه تو آفتاب صحرایی بیابون . همین برام بس بود . بس بود که باور کنم اونجا کربلا بود . کربلای خصوصی ایران . باور کنم که آقا روم رو زمین نزده بود . امسال هم کربلا برده بودم . دقیقا همون موقعی که پارسالش کربلاش بودم .
الوعده وفا .



علی ::: چهارشنبه 86/1/1::: ساعت 10:58 عصر

 نظرات دیگران: نظر



 
Yahoo mail